جدول جو
جدول جو

معنی نعل بند - جستجوی لغت در جدول جو

نعل بند
آنکه ستور را نعل می کند
تصویری از نعل بند
تصویر نعل بند
فرهنگ فارسی عمید
نعل بند
سمگر بجشاک نالبند
تصویری از نعل بند
تصویر نعل بند
فرهنگ لغت هوشیار
نعل بند((نَ. بَ))
کسی که چهارپایان را نعل کند
تصویری از نعل بند
تصویر نعل بند
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نخل بند
تصویر نخل بند
کسی که از موم یا کاغذ گل و درخت مصنوعی درست کند، برای مثال همه نخل بندان بخایند دست / ز حیرت که نخلی چنین، کس نبست (سعدی۱ - ۱۷۴)
فرهنگ فارسی عمید
چوبی دراز در جلو درشکه و ارابه که اسب ها را به دو طرف آن می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم بند
تصویر نیم بند
تخم مرغ یا چیز دیگر که خوب پخته و سفت نشده باشد، کنایه از چیزی ناقص و ناتمام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقش بند
تصویر نقش بند
کسی که صورتی را بر چیزی نقش کند، نقاش
فرهنگ فارسی عمید
(گُ سَ / سِ)
آنکه نعل بر سم ستور بندد. (یادداشت مؤلف) :
ز سمش همی در کف نعلبند
شکسته شود پتک های گران.
مسعودسعد.
لاشه چون سم فکند کس نبرد
منت نعلبند یا بیطار.
خاقانی.
شبی نعلبندی و پالانگری
حق خویشتن خواستند از خری.
نظامی.
با نعلبند پسری سرخوش بود. (گلستان سعدی).
- امثال:
مثل شتری که نعلبندش را نگاه می کند، با کینه و نفرت کسی را می نگرد
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ بَ)
سدی محکم که در جلو مظان سیل سازند. (یادداشت بخط مؤلف). سدی که برای جلوگیری از سیل سازند
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دستار و عمامه. (ناظم الاطباء) (آنندراج). مولوی یا عمامه. لغت نامه های فرانسوی می نویسند که توربان متداول در فرانسه به معنی عمامه مأخوذ از کلمه دولبند فارسی است به معنی بند و رشتۀ سرعمامه. سر پایان. مندیل. (یادداشت مؤلف). سرپوش. کلاه. (ترجمه دیاتسارون ص 366) : شمعون در پی او رسید و در گور رفت و دید کفنها جدا نهاده و آن دولبند که برسر او پیچیده بود نبود. (ترجمه دیاتسارون ص 366).
- دولبنددارآغا، یکی از صاحب منصبان دربار سلاطین عثمانی که در مواقع رسمی عمامۀ واگردان سلطان را می برد. (یادداشت مؤلف).
، کمربند و شال کمر. (ناظم الاطباء) (از آنندراج).
- دولبند و بست، طومار جمعبندی زمینی که در آغاز هر سال بسته می شود. (ناظم الاطباء).
، بند. (در کاغذ). (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
جمعکننده قصه ها و افسانه ها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
دهی است از دهستان چایپارۀ بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی، در 8هزارگزی شمال قره ضیاءالدین واقع است و دارای 730 تن سکنه است. آبش از قنات تأمین می شود. محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نعلبندی
تصویر نعلبندی
سمگری بجشاکی نالبندی عمل و شغل نعلبند نعل کردن چارپایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخل بند
تصویر نخل بند
کویک کار، باغبان، آراینده کاهوگ حسین (ع)
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که حالت مایع ندارد و بر اثر ریختن هنوز کاملا منعقد و بسته نشده تخم مرغ نیم بند، ناقص: (در چشمانش که میشی روشن بود شک و تردیدی نیم بند موج میزد) یا کودتای نیم بند. کودتایی که بموفقیت انجام نیافته باشد، یا مجلس نیم بند. مجلسی که بخشی از وکلای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقش بند
تصویر نقش بند
کسی که صورتی را بر چیزی نقش کند
فرهنگ لغت هوشیار
چشم بند، چشک پنام شعبده باز چشم بند، تعویذ برای دفع چشم زخم: نیست صاحب نظران را ز نظر بند گزیر نگذارند غزالان ز نظر مجنون را. (صائب فرنظا)، مسحور، حبس نظر: سرداران سپاه صادق خان را بسلطنت مرجوح دانسته ابو الفتح خان (پسر کریم خان) را نظر بند و خود متقلد حکم و فرمانفرمایی گردیده در شیراز متوقف
فرهنگ لغت هوشیار
مالی که پادشاه هنگام عبور از جایی ببهای نعل اسب خود از صاحب آنجا یا از اهالی محل میگرفته تقدیمی بشاه یا سردار لشکر: مرور او بظاهر مولتان بود. ایلچی بقباچه فرستاد و از مرور اعلام داد و نعل بها خواست
فرهنگ لغت هوشیار
دزدی که چیزهای کم بهادزدد: زین خران تاچندباشی نعل دزد گرهمی دزدی بیاولعل دزد. (مثنوی نیک. 4 ص 343)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعلبند
تصویر نعلبند
کسیکه ستور را نعل می کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعل زدن
تصویر نعل زدن
کوبیدن نعل به سم ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناف بند
تصویر ناف بند
بند ناف نوزاد که آنرا قطع کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مال بند
تصویر مال بند
چوبی که در میان دو اسب درشکه و کالسکه حایل است
فرهنگ لغت هوشیار
خاجوکی خاجوک بند کسی که فکل به کار برد: زین فکل بندان لوس... . نشوی نادرست یک تن از تهران بمرز خاوران رهبر نبود
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پیل را بندد کسی که بقوت بازو فیل را ببند کشد: بر غم سیاهان شه پیل بند مزور همی خورد ازان گوسفند. (نظامی)، زنجیری که بپای فیل بندند بند پای پیل، جایی که فیل را در آن نگاهداری کنند، (شطرنج) قسمی بازی شطرنج که با یک پیل و دو پیاده بازی شود و آن تدبیری است در شطرنج بدین طریق که در پس پیل خود دو پیاده نهند تا این هر سه تقویت همدیگر کنند و مهره حریف را بدین سو آمدن نگذارند و پیل بند حریف را به پیاده خود می شکنند: بند بر پیلتن زمانه نهاد پیلبند زمانه را که گشادک (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دول بند
تصویر دول بند
دستار و عمامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغل بند
تصویر بغل بند
ریسمان یا طنابی که در زیر بغل بسته میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفل بند
تصویر قفل بند
دربندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخل بند
تصویر نخل بند
((~. بَ))
کسی که از موم یا کاغذ، درخت یا گل مصنوعی درست می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مال بند
تصویر مال بند
((بَ))
چوب بلندی در جلو درشکه و ارابه که اسب ها را به طرفین آن می بستند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقش بند
تصویر نقش بند
((~. بَ))
نقاش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخل بندی
تصویر نخل بندی
((~. بَ))
غرس و نشاندن درخت خرما
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیم بند
تصویر نیم بند
((بَ))
نه کاملاً مایع و نه کاملاً جامد، ناقص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیم بند
تصویر نیم بند
تبصره
فرهنگ واژه فارسی سره
مقاوم، مهر و موم شده
دیکشنری اردو به فارسی